نمی دانم ازکجا شروع کنم ولی ای کاش زبانم گویای حرف دلم و ای کاش قلمم گویای هدفم بود ، ای قلم ، بر طب پاک این صفحه ی سفید بنویس که نماز چیست ؟ 

نماز واژه ای است به رسم عشق و محبت به خداوند . نماز خلاصه عشق است و سرود معنویت. هنگامیکه صدای ملکوتی اذان از کوچه پس کوچه های شهر خالی وجودمان می گذرد و وارد پنجره های نیمه باز دلمان می شود و با دستان نوازشگر خود روح سرکش ما را نوازش می کند، نا خودآگاه از تاثیر آن برمی خیزیم و آماده می شویم، آماده برای رازو نیاز با یار ، زمانیکه از رسم دنیای بی وفا که هر تکه از آن را باز کنی اشک را بیشتر بیرون می آورد و تیری مسموم بر سینه ی پر از خونت می زند، خسته و درمانده شدی ، در پی آن هستی که مرهمی برای دردهایت بیابی،آن روزها را به یاد می آوری .

آن روزهایی که کودک بودی و آغوش پر مهر مادر تو را بسنده بود و هرگاه احساس خطرمی کردی به زیر پروبال مادرت از گزند آسیب ها به دور می ماندی. روزی را به یاد می آوری که مادرت مثل همیشه تو را در آغوش می کشد و با زبان بی زبانی گنجی را به تو می آموزد.

مادرت می گفت : (یکی در آسمان هاست که مهربانتر از مادر ، دستانش پر محبت تر و آغوشش گرمتراز مادر است. آن روزها چون آغوش مادر داشتی نمی توانستی وجودش را احساس کنی ولی افسوس که روزگار نامرد همه چیز را عوض کرد. روزها در پی روزها ، ثانیه ها در پی ثانیه ها گذشته و الآن آن کودکی که مانند کبوتر سپید بالی از گرمای وجود مادر بهره می برد، انسانی است که از جفای روزگار زخم نموده و به دستان نوازشگر مادر نیاز دارد تا روح سرکشش آرام گیرد. به یاد حرفهای مادرت می افتی . آنقدر از بی وفایی روزگار زخم خورده ای که با تمام وجودفریاد بر می آوری خدای من کجایی؟» طولی نمی کشد که دستان نوازشگری را احساس می کنی که تا به حال به چنین احساس سبک بالی دست نیافته بودی. 

وقتی که به وعده گاه عاشقی رسیده ای و چنان سبک بال هستی که به پرواز در می آیی و همه ی سختی ها را پشت سر گذاشته ای ، شاید رد پایت را ، شاید گناهانت را شاید آرزوهای دور ودرازت را شاید کودکی هایت را و شاید دلت را روزهایی است که تو هم مثل عارفان پر از نور خدا زیسته ای، روزهایی است که به خوشبختی خندیه ای و روزهایی است که در زیارت خدا بوده ای .

آری! نماز در وجودمان حدیث بلند حیات با عزت را زمزمه می کند. نماز تجلی گاه عشق است وشکوه عبادت و بندگی. طنین قاطع و کننده ی غربال وحی در فضای درونی وجودمان می پیچد وصدای زنگ کاروانی را که آهنگ رحیل کرده است را می شنویم .

هجرت آغاز شده است و ما خوب می دانیم که پایان این هجرت، یعنی زندگی، یعنی خوشبختی ، یعنی حیات دوباره.


insha.blog.ir



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها