♦️ موضوع ‌آب که یک جا بماند می گندد ♦️

                             


مرد از روی چهار پایه پایین می آید. نفس کشیدن برایش سخت است.کمرش را می گیرد.آخ می گوید . خودش را روی مبل زهوار دررفته می اندازد .صدای در رفتن فنر بلند می شود و زن مشغول خیاطی است. چشمانش را ریز کرده و به صورت منظم کوک می زند.

 مرد آه بلندی سر می دهد .زن نگاهش می کند و می گوید:" آلان دیگر وقت آه کشیدن نیست".

 مرد دهنش را کج می کند و از روی مبل بلند می شود

سرفه می زند .قرص ها را بر می دارد و آب می خورد و به دیوار نگاه می کند . به مدال های آویخته شده بر گردن دیوار که روزی بر گردن او بودند .

چهره اش در هم می رود و به بیرون پنجره نگاه می کند. با خوشحالی یک قیس می کشد و می گوید: احمد! این ،احمد است!. احمد دهقان. یادت هست؟ 

زن نچ می کند. مرد ادامه می دهد: "همونی که با هم به مسابقات چین رفتیم." من اول شدم و او سوم.

 پسرک بامزه ای بود . در هر مسابقه ، گوشش می شکست."زن می گوید : خب؟

 مرد می گوید: همین الان دیدمش رفت داخل مغازه.تازه اصلا تغییر نکرده. با گذشت سی و چند سال هنوز هم سرحال است . فکر کنم الان یک مربی درجه یک شده باشد. اما همه می گفتند من بهتر بودم. او هم خوب بود ، اما تکنیکی، کار

 نمی کرد،زندگی روی خوشش را به او نشان داد.

مرد آخ می گوید و از درد کمر خودش را دوباره روی مبل می اندازد. سرفه می زند، سرفه می زند . اسپری را برمی دارد. نفسش کمی بالا می آید.

زن پوزخندی می زند و می گوید:" آب که یک جا بماند می گندد".تو که دیگر هیچ .سی سال است که هیچ فعالیتی نداری .

 فقط می خوری و می خوابی.

 حالا این زندگی ما و آن هم زندگی او. تعجب ندارد.

مرد مچاله می شود و از درد به خود می پیچد.


Insha.blog.ir

Insha.blog.ir


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها